سفر

ما چون دو دریچه رو به روی هم

آگاه ز هر بگو مگوی هم

یک روز سلام و پرسش و خنده

یک روز قرار روز آینده

اکنون دل من غمیده و خسته است

زیرا یکی از دریچه ها بسته است

مهر فسون ، و ماه جادو کرد

لعنت به سفر که هر چه کرد

تو میتونی!!!!

وقتی جای خنده غم می شینه روی لبام    تشنه ی نوازشم خسته از خستگیام

   وقتی که دستای من گرمی دستی می خواد وقتی یه لحظه خوشی به سراغم نمی یاد

        تو میتونی غمام خاک کنی    گونه های خسیم و پاک کنی

       تو میتونی دلم و شاد کنی     منو از درد و غم آزاد کنی

تو همیشه عاشق   تو همیشه عاشقی   تویی که مسبب لذت دقایقی

         به تن مرده من تو میتونی جون بدی    به رگای خشک من قطره قطره خون بدی

  وقتی که شب میرسه آسمون سیاه میشه      غم و غصه تو دلم قد یک دنیا میشه

    وقتی که دستی تو خونمون در میزنه      دلم من پشت دیوار از خوشی پر پر میزنه

      تو میتونی غمام خاک کنی      گونه های خسیم و پاک کنی

        تو میتونی دلم و شاد کنی     منو از درد و غم آزاد کنی

 

 

پشت این پنجره ها

پشت این پنجره ها وقتی بارون می باره
وقتی آهسته غروب . تو خونه پا می ذاره
وقتی هر لحظه نسیم . توی باغچه ها میاد
توی خاک گلدونا . بذر حسرت می کاره
وقتی شبنم می شینه . رو غبار جاده ها
وقتی هر خاطره ای تورو یادم میاره
وقتی توی آینه . خودمو گم می کنم
می دونم که لحظه هام . رنگ آبی نداره
تازه احساس می کنم که چشام بارونیه
پشت این پنجره ها داره بارون می باره
تازه احساس می کنم که چشام بارونیه
پشت این پنجره ها داره بارون می باره

درد دلی بین خدا و بنده گنهکارش

- خدایا با من قهری ...!!!

بنده ی من نماز شب بخوان که یازده رکعت است...

- خدایا! خستـه ام، نمـیتوانم نیمه شب یازده رکعت بخوانم!

-  بنده ی من! قبل از خواب این سه رکعت را بخوان...

- خدایا! سه رکعت زیاد است!

- بنده ی من! قبل از خواب وضو بگیر و رو به آسمان کن و بگو

- خدایا! من در رختخواب هستم و اگر بلند شوم، خواب از سرم میپرد!

- بنده ی من! همان جا که دراز کشیده ای تیمم کن و بگو یا الله...

- خدایا! هوا سرد است و نمـیتوانم دستانم را از زیر پتو بیرون بیاورم!

- بنده ی من! در دلت بگو یا الله، ما نماز شب برایت حساب میکنیم.....

بنده اعتنایی نمیکند و مـیخوابد.....

- ملائکه ی من! ببینید من این قدر ساده گرفته ام، اما بنده ی من خوابیده است. چیزی به اذان صبح نمانده است، او را بیدار کنید، دلم برایش تنگ شده است،امشب با من حرف نزده است...

- خداوندا! دو بار او را بیدار کردیم، اما باز هم خوابید...

- ملائکه ی من! در گوشش بگویید پروردگارت، منتظر توست...

- پروردگارا!

نوروز ۱۳۸۶- سال کوروش کبیر

دوباره معجزه آب و آفتاب و زمین
شکوه جادوی رنگین کمان فروردین
شکوفه و چمن و نور و رنگ و عطر و سرود
سپاس و بوسه و لبخند و شادباش و درود
دوباره چهره نوروز و شادمانی عید
دوباره عشق و امید
دوباره چشم و دل ما و چهره های بهار

از طرف ایرانیان 

سال 1386 سال کوروش کبیر نامیده شد.

هر روزتان نوروز نوروزتان پیروز

لحظه تحویل سال ، چهارشنبه 1 فروردین 1386، ساعت 03:37:26

خوش به حال غنچه های نیمه باز

بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک
شاخه‌های شسته، باران خورده، پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگهای سبز بید
عطر نرگس، رقص باد
نغمه شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست

نرم نرمک می رسد اینک بهار

خوش به حال روزگار
خوش به حال چشمه ‌ها و دشتها
خوش به حال دانه‌ها و سبزه‌ها
خوش به حال غنچه‌های نیمه‌باز
خوش به حال دختر میخک که می خندد به ناز
خوش به حال جام لبریز از شراب
خوش به حال آفتاب
ای دل من گرچه در این روزگار
جامه رنگین نمی‌ پوشی بکام
باده رنگین نمی ‌بینی به جام
نقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن می که می ‌باید تهی است
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش می‌شود هفتاد رنگ

 

بهار اومد

بهار بهار پرنده گفت یا گل گفت ؟
 
خواب بودیم و

 
هیچکی صدایی نشنفت
!
 
 
بهار بهار صدا همون صدا بود

 
صدای شاخه های و ریشه ها بود

 
 
بهار بهار چه اسم آشنایی

 
صدات میاد اما خودت کجایی
؟
 
 
وابکنیم پنجره ها رو یا نه ؟

 
تازه کنیم خاطره ها رو یا نه
؟
 
 
بهار اومد لباس نو تنم کرد

 
تازه تر از فصل شکفتنم کرد

 
 
بهار
اومد با یه بغل جوونه
 
عید و آورد از تو کوچه تو خونه

 
 
حیاط ما یه
غربیل
 
باغچه ما یه گلدون

 
خونه ما همیشه

 
منتظر یه مهمون

 
 
بهار
بهار یه مهمون قدیمی
 
یه آشنای ساده و صمیمی

 
 
یه آشنا که مثل قصه
هابود
 
خواب و خیال همه بچه ها بود

 
 
یادش بخیر بچه گیا چه خوب
بود
 
حیف که هنوز صب نشده غروب بود

 
 
آخ که چه زود قلک عیدیامون

 
وقتی
شکست باهاش شکست دلامون
 
 
بهار اومد برفا رو نقطه چین کرد

 
خنده به دل
مردگی زمین کرد
 
 
چقدر دلم فصل بهار و دوس داشت

 
وا شدن پنجره ها رو دوس
داشت
 
 
بهار اومد پنجره ها رو وا کرد

 
من و با حسی تازه آشنا
کرد
 
 
یه حرف یه حرف حرفای من کتاب شد

 
حیف که همش سوال بی جواب
شد
 
 
دروغ نگم هنوز دلم جوون بود

 
که صب تا شب دنبال آب و نون
بود
 
 
بهار اومد اما با دست خالی

 
با یه بغل شکوفه خیالی

 
 
بهار
بهار گلخونه های بی گل
 
خاطره های مونده اون ور پل

 
 
بهار بهار یه غصه
همیشه
 
منظره های مات پشت شیشه

 
 
بهار بهار حرفی برای گفتن

 
تو فصل بی
حوصلگی شکفتن
 
 
بهار بهار پرنده گفت یا گل گفت

 
ما شنیدیم هر کسی خوابه
نشنفت