پاییز مبارک...

بچه ها شوخی شوخی به گنجشک ها سنگ می زنند..و گنجشک ها جدی جدی می میرنند...

آدم ها شوخی شوخی زخم زبان می زنند و دل ها جدی جدی می شکنند...

تو شوخی شوخی لبخند می زنیو من جدی جدی عاشقت می شم...

اما همه ی این شوخی شوخی ها یک بازی است و این بی وفایی ها جدی جدی حقیقی اند...

تو شوخی شوخی خداحافظی می کنی و قلب من جدی جدی می میرد...

شوخی شوخی مرا تنها می زاری و آسمان جدی جدی ابری می شود و می بارد...

دوباره باران گرفت......

دوباره باران گرفت...                         باران معشوقه ی من است...باران یعنی قرار های خیس...

             باران یعنی تو بر می گردی...شعر بر می گردد...چنان که آسمان باران را زمزمه می کند...

                 من چون آهویی به دشت می زنم...دنبال عطر تو...که با پاییز از این جا کوچیده....

کوچه خیالی

کوچه ی شهر دلم از صدای پای تو خالی

 نقش صد خاطره از روزای دور

عمر این کوچه ی خیالی

به شب کوچه ی دل دیگه مهتاب نمیاد

 توی حجله ی چشم عروس خواب نمیاد

کوچه ی شهر دلم بی تو کوچه ی غم

همه روزاش ابری روز آفتابیش کم

آدم ها

 چه می شود همه از جنس آسمان باشیم

                               طلوع عشق چه زیباست بین آدم ها

       چه ماجرای عجیبی ست این تپیدن دل

                               و اهل عشق جه رسواست بین آدم ها

       بهار کردن دل ها چه کار دشواریست

                               و عمر شوق چه کوتاست بین آدم ها

       میان تک تک لبخندها غمی سرخ است

                               و غم به وسعت یلداست بین آدم ها

       به خاطر تو سرودم چرا که تنها تو

                               دلت به وسعت دریاست بین آدم ها

 

نمی دانم چرا رفتی !

نمی دانم چرا رفتی...

نمی دانم چرا شاید خطا کردم

و تو بی آن که فکر غربت چشمان من باشی

نمی دانم کجا،تا کی، برای چه

ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید

و بعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت

و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد

و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه برمی داشت

تمام بالهایش غرق در اندوه غربت شد

و بعد از رفتن تو، آسمان چشم هایش خیس باران بود

و بعد از رفتنت انگار کسی حس کرد که من بی تو تمام هستی ام از دست خواهد رفت

کسی حس کرد که من بی تو هزاران بار در لحظه خواهم مُرد

و بعد از رفتنت دریا چه بغضی کرد

کسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد

و من با آنکه می دانم تو هرگز یاد من را با عبور خود نخواهی برد

هنوز آشفته چشمان زیبای توام

برگرد!

ببین که سرنوشت انتظار من چه خواهد شد

و بعد از این همه طوفان و وهم و پرسش و تردید

کسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفت:

تو هم در پاسخ این بی وفایی ها

بگو در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم

و من در حالتی ما بین اشک و حسرت و تردید

کنار انتظاری که بدون پاسخ و سرد است

و من در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل

میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر

نمی دانم چرا ؟، شاید به رسم عادت پروانگی مان باز

برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم ...

 

نیاز

تن تو ظهر تابستون به یادم میاره

رنگ چشمای تو بارون به یادم میاره

وقتی نیستی زندگیم فرقی با زندون نداره

قهر توتلخی زندون به یادم میاره

من نیازم تو رو هر روز دیدن  از لبت دوست دارم شنیدن

تو بزرگی مثل اون لحظه که بارون میزنه

تو همون خونی که هر لحظه تو رگهای من

تو مثل خواب گل سرخی لطیفی مثل خواب

من همونم که اگه بی تو باشه جون میکنه

من نیازم تو رو هر روز دیدن  از لبت دوست دارم شنیدن

تو مثل وسوسه شکار یک شاپرکی

تو مثل شوق رها کردن یک بادبادکی

تو همیشه مثل یک قصه پر از حادثه ای

تو مثل شادی خواب کردن یک عروسکی

من نیازم تو رو هر روز دیدن  از لبت دوست دارم شنیدن

تو قشنگی مثل شکل هایی که ابرا می سازن

گلهای اطلسی از دیدن تو رنگ می بازن

اگه مردای تو قصه بدونند که اینجایی

واسه بردن تو با اسب بالدار می تازن

من نیازم تو رو هر روز دیدن  از لبت دوست دارم شنیدن

 

در سراب نرسیدن به تو غرق شده ام ....

من پندار کوچک ترین کلمه ی زمین ام ...آنقدر که بر زبانت نیامده..

تمام می شوم...

    ترجمه ی غریب یک پرپر زدنم...

                                    پرنده ای که پر باز کرد و اولین سلامش آفتاب بود ...

                                                        وسوخت......................