از عشق تو از قافله من جا ماندم....

تو را دوست دارم چون گرگی پرنده ی کوچکی را...تو از آن منی...

                      چون پرندهای کوچک گرگی را...

   اما در سرت هوای پرواز داری...اصلا بیا قسمت کنیم...آسمان ها از آن تو و زمین از آن من...

برو........

                      برای همیشه پرواز کن...دیگر کسی چشم انتظار تو نخواهد بود ...

                        راستی تو که تا ابد نمی توانی در آسمان بمانی ...

                                                      بر می گردی....می دانم....

دل یکی آتیش گرفته...................

توی یکی از همین خونه ها‌‌..همین نزدیکی ها..دل یکی آتیش گرفته.از روی بوم هم که نیگا کنین می بینین که از توی پنجره ی یکی از همین خونه ها آتیش می ریزه بیرون.دل یکی آتیش گرفته.تو اومدی اما کمی دیر.از ته خیابون دراز.مث یه سایه ی نگرانی. کمی دیر اومدی اما حسابی تجلی کردیو دل یکی رو آتیش زدی.به من می گن چیزی نگو.نباید هم بگم اما دل یکی داره آتیش می گیره.دل یکی اینجا داره خاکستر می شه. کمی دیر اومدی اما یه راست رفتی سر وقت دل یکی و دست کردی تو سینش و دلش رو در آوردی بیرون و انداختی تو آتیش و بعد گذاشتی ش سر جاش.واسه همینه که دل یکی آتیش گرفته و داره خاکستر می شه.یکی داره تو چشات غرق می شه. یکی لای شیارای انگشتات داره گم می شه.....یکی داره گر می گیره..دل یکی آتیش گرفته. یه نفر یه چیکه آب بریزه رو دلش شاید خنک شه. میون این همه خونه که همه ساکتن..یه خونه هست که دل یکی داره توش خاکستر می شه.یکی هوس کرده بپره تو دستاتو خودش رو غرق کنه.....یکی می خواد نگات کنه.نه ...می خواد بشنفتت.می خواد بپره تو صدات.یکی می خواد ورت داره و ببردت اون بالا و بذارتت رو کوه و بعد بدوه تا ته دره و از اون جا نگات کنه.یکی می ترسه از نزدیک تماشات کنه...یکی می خواد تو چشات شنا کنه...یکی اینجا سردشه..یکی همش شده زمستون.یکی بغض گیر کرده تو گلوشو داره خفه می شه.وقتی حرف می زدی..یکی نه به چیزایی که می گفتی ..که به صدات..به محض صدات گوش می داد.یکی محو شده بود تو صدات.یکی دل تنگه.توی یکی از همین خونه ها..همین نزدیکی ها..دل یکی آتیش گرفته.کسی یه چیکه آب بریزه رو دلش شاید خنک شه...........