دو کبوتر

روزی من وتو ای جان ، همچون کبوترها
سرنهادیم با هم ، در بستر پرها
پرگشاده همره مرغان خوش آواز
گه به کوهستان و گه به صحرا در پرواز
جلوه زندگی را ‌در چشم هم می‌دیدیم
چون به شب می‌رسیدیم ، کنار هم می‌آرمیدیم
تا نسیمی می‌وزید ، آشیانه می لرزید
ما زبیم جان خود ، بر سر هم پر می‌کشیدیم
اکنون از هم رو گردانیم ، نه من نه تو نمی‌دانیم
چون شد که آشنا گشتیم ، روز دگر جدا گشتیم
هر کس که دلدار مرا . از من جدا کرد ای خدا
خواهم بسوزانی دلش . سازی ز دلدارش جدا
اکنون ازهم روگردانیم . نه من نه او نمیدانیم
چه شد که آشنا گشتی . روز دگر جدا گشتی

نظرات 2 + ارسال نظر
صبور شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 04:21 ب.ظ http://www.harime-del.persianblog.com

salam doste aziz,ba tashakor az in ke be webloge man link dadeen,link shoma niz zinat bakhshe bakhshe hamdelane harime-del gasht,va khaneye dele man niz up shode,montazere shomast,paidar bahshi o tavana,dra panahe mehr.

کویر پر معنا دوشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 12:39 ب.ظ http://www.darjostejoyemaana.persianblog.com/

سلام عزیز پر معنا .حدیث غربت دل رازی است که مرز نمی شناسد .دل ازردگان را به درد سوزنده و گدازنده نه از بابت دوری از وطن بلکه ناشی از بیقراری های دل می کشاندغربت جان در دل غوغا وفغانی است که در نظر خاموشی گفتار است اخر چگونه می توان سخنی گفت درد فراغ رازی است سربه مهرکه وصف این شیدایی و دل سوختگی اسطوره ی دل مشتاقان است واز حد کلام خارج گر بر زبان اید وگرپنهان شود جان را میسوزاند. ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد