آزاده

آزاده من..... تو نیستی که ببینی چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاریست ..... چگونه عکس تو در برق شیشه ها پیداست... چگونه جای تو در جان زندگی سبز است.... تو نیستی که ببینی دل رمیده من به جز تو یاد همه چیز را رها کرده است.... در این غروب غمگین در این رواق نیاز پرنده کوچک و غمگین ... ستاره بیمارست ....

نمیدانم

نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد
نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم
چه خواهد ساخت
ولی بسیار مشتاقم
که از خاک گلویم سوتکی سازد
گلویم سوتکی باشد
بدست کودکی گستاخ و بازیگوش
و او یک ریز و پی در پی
دم خویش را بر گلویم سخت بفشارد
و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد
بدین سان بشکند در من .
سکوت مرگبارم را

شعر از باجناقم

ماهی کوچکم مرد ماهی کوچکم اینک مرد تنگ تنهایی او اینک از عشق تهی است... خالی از هر سخنیست. خالی از هر دم و هر بازدمیست ، به کجا باید رفت ؟ به چه کس باید گفت ؟ ماهی کوچک مرد ، چه سبک در پی این روز سیاه ، می دود خاطر من ، یاد آن روز بزرگ، یاد آن روز که در پرسه ی آن آب زلال ماهی کوچک من می خندید ... به کجا باید رفت ؟ به چه کس باید گفت؟ ماهی کوچک مرد ... من در این باغچه تنهایی خود ، جسم او خاک کنم ، یاد او را چه کنم ! می شود گفت که یک روز دگر شیشه ای دیگر داشت ،... خاطری دیگر داشت ، ماهی دیگر داشت ... به خدا این ظلم است یاد او با من بود

روزی که به دنیا اومدی داشت بارون می آمد

اما اون روز هوا بارونی نبود این فرشته ها بودند که داشتن گریه می کردند

چون یکی ازشون کم شده بود

لیاقت اشک

هیچ کس لیاقت اشکهای تو را ندارد
کسی که ارزش اشکهایت را دارد
 هرگز باعث ریختن آن نمی شود

یک نفر هست


...یک نفر

...یک جایی

تمام آرزوهاش لبخند توست
تمام آرزوهاش آرزوی توست
و زمانی که به تو فکر می کنه
احساس می کنه که زندگی واقعا با ارزشه
پس هر گاه احساس تنهایی کردی
این حقیقت رو به خاطر داشته باش
...یک نفر

...یک جایی

در حال فکر کردن به توست