دلم انگاری گرفته...

دست خالی سرنوشت به سوی من دراز است ...

                                                       دست خالی من به سوی او...

دوست داشتن

بهت نمی گم دوست دارم قسم می خورم دوستت دارم..

بهت نمی گم هر چی بخوای بهت میدم چون همه چیزم تویی...

نمی خوابم که خوابتو ببینم چون خیال تو خوشتر از خوابه...

اگه یه روز چشات پر اشک شد و دنبال یه شونه گشتی تا روش گریه کنی ...قول نمی دم اشکاتو پاک کنم ولی منم پا به پات گریه می کنم...

اگه دنبال مجسمه ی سکوت بودی تا سرش داد بزنی قول می دم ساکت بمونم ...

اگه دنبال خرابه ای بودی که همه ی نفرتاتو توش دفن کنی صدام کن...قلب من تنها خرابه ی وجود توست...

اگه یه روز خواستی بری حتما صدام کن ...قول نمی دم نگهت دارم اما می تونم باهات بیام هر کجا که بری...

اگه یه روز سراغمو گرفتی و ازم خبری نشد ...سریع به دیدنم بیا...حتما بهت احتیاج دارم....

حکمت(از شعر های ناصر عبدالهی)

همه نقاشی شدیم
با دستای تو مهربون
دوتا رو با هم کشیدی
یکی رو بی همزبون
به یکی نونوایی دادی
به یکی یه لقمه نون
به یکی صد تا نشونه
یکی بی نام و نشون
به یکی قصر طلایی
به یکی گوشهء پارک
یکی دوتا چتر داره
یکی مونده زیر بارون

بالای نقاشیتو دادی به هرکی پول داره
ولی با این همه پول هیچکی محبت نداره
پایین نقاشیتم دورسته پولی ندارن
امّا چهرهء اونا عشقو به یادم میاره
ای خدا کاری بکن از آدمای نقاشیت
یکی هم پیدا بشه بذر محبت بکاره
ای خدا کاری بکن از آدمای نقاشیت
یکی هم پیدا بشه بذر محبت بکاره

همه نقاشی شدیم
با دستای تو مهربون
دوتا رو با هم کشیدی
یکی رو بی همزبون
به یکی نونوایی دادی
به یکی یه لقمه نون
به یکی صد تا نشونه
یکی بی نام و نشون
به یکی قصر طلایی
به یکی گوشهء پارک
یکی دوتا چتر داره
یکی مونده زیر بارون

بالای نقاشیتو دادی به هرکی پول داره
ولی با این همه پول هیچکی محبت نداره
پایین نقاشیتم دورسته پولی ندارن
امّا چهرهء اونا عشقو به یادم میاره
ای خدا کاری بکن از آدمای نقاشیت
یکی هم پیدا بشه بذر محبت بکاره
ای خدا کاری بکن از آدمای نقاشیت
یکی هم پیدا بشه بذر محبت بکاره