-
بمون
پنجشنبه 25 مهرماه سال 1387 13:02
قشنگ روزگار من، خوش اومدی به قصه هام آشتی دادی منو با عشق،آتیش زدی به غصه هام تازه عروس حجله ی ترانه های من شدی بلای جون و غصه و بهونه های من شدی اومدی و به عشق تو با خودم اندازه شدم به یمن خیر قدمات ،دوباره من تازه شدم بمون که موندنت برام دلگرمی و آرامش دستام برای داشتنت پراز نیاز و خواهش چه خوبه در تو گم شدن ،پرسه...
-
گندمک
چهارشنبه 10 مهرماه سال 1387 22:57
روی این خاک غزلساز دلم پا فرو کردی یک روزی گندمک اومدی تو قصه هام گذر کنی ریشه کردی خونه ساختی کم کمک رقص موهات تو غروبها گندمک خورشیدو به پشت کوهها می بره شاید از خجالتش در نیومد یکی هست از خودش آفتابی تره ما که خاکیم زیر پات ، آب شدیم از کرشمه هات یه نگاه به ما بکن ، کم که نمی شه از چشات عاشق رنگ طلای گیسوهات عاشق...
-
گل نازم
جمعه 15 شهریورماه سال 1387 12:16
گل نازم گل ناز گل نازم گل ناز همه حرفام تو هستی تو هستی محرم راز گل نازم گل ناز گل نازم گل ناز همه حرفام تو هستی تو هستی محرم راز من به این دل دل دیوونه میگم دنیای درد بده دستاتو بگیرم توی این دستای سرد موقع نی زدنه نذار که آروم بشینم من تو مستی تو عزیزمو عزیز تر می بینم باز میگم تو زندگی با غم دل میشه ساخت باز میگم...
-
پرسون پرسون
یکشنبه 10 شهریورماه سال 1387 01:33
پرسون پرسون لرزون لرزون اومدم در خونتون ترسون ترسون یواش یواش اومدم در خونتون یک شاخه گل در دستم سرراهت بنشستم از پنجره منو دیدی همچون گلها خندیدی آه به خدا وای نگهم از خاطرم نرود آه به خدا وای نگهم از خاطرم نرود گفتم آره گفتم به خدا قهر گناهه دل منتظره چشم به راهه ای من به فدات ، ناز مکن تو با چشم سیات ناز مکن تو این...
-
بیا بنویسیم
جمعه 8 شهریورماه سال 1387 13:26
بیا بنویسیم روی خاک . رو درخت رو پر پرنده . رو ابرا بیا بنویسیم روی برگ . روی آّب توی دفتر موج . رو دریا بیا بنویسیم که خدا ته قلب آینه است مثل شور فریاد یا نفس تو حصار سینه است با همیشه موندن وقتی که هیچی موندنی نیست اوج هر صدای عاشقه که شکستنی نیست با صدام میام . همه جا تو رو مینویسم روی آینه گریه هام . گونه های...
-
قصه گو
سهشنبه 28 خردادماه سال 1387 23:00
زیر گنبد کبود قصه گوی عاشقی زندونی بود قصه هاش قصیده بود قصه هاش رسیده بود خط خطی رو جزوه هاش پاپتی شاه و گداش همه سردرگم و گیج همه پوچ و همه هیچ زیر گنبد کبود قصه گوی عاشقی زندونی بود تو تموم قصه هاش لا به لای غصه هاش رنگ آفتابش...
-
عشق تنها گفتن نیست ... گاه نگاه هست و سکوت
پنجشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1387 21:48
سوختم ... آنش نبود... باختم بازی نبود... عاشقی کردم ولی عشقی نبود... آزمودم ... عاقبت... خویشم نبود... خویشم نبود... خواب دیدم... رفته ام شاید ... شاید... راهیه راهی شوم...
-
من و تو یکی بودیم ... یکی بود ... یکی نبود...
جمعه 2 شهریورماه سال 1386 15:08
من برای سالها می نویسم سالها بعد که چشمان تو عاشق می شوند افسوس که قصه مادربزرگ درست بود همیشه یکی بود و یکی نبود
-
من از آن روز که در بند توام...آزادم
سهشنبه 16 مردادماه سال 1386 18:41
زلف بر باد نده تا ندهی بر بادم نازبنیاد مکن تا نکنی بنیادم می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم زلف را حلقه مکن تا نکنی در بندم طره را تاب مده تا ندهی بر بادم یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم غم اغیار مخور تا نکنی نا شادم رخ بر افروز که فارغ کنی از برگ گلم قد بر افراز که از سرو کنی آزادم...
-
وقتی رفتم
دوشنبه 1 مردادماه سال 1386 22:37
هیچکس از رفتن من غصه نخورد هیچکس با موندن من شاد نشد وقتی رفتم کسی قلبش نگرفت بغض هیچ آدمی فریاد نشد وقتی رفتم کسی غصش نگرفت وقتی رفتم کسی بدرقم نکرد دل من می خواست تلافی بکنه پس چشه هیچ کسی عاشقم نکرد پس چشه هیچ کسی عاشقم نکرد وقتی رفتم نه که بارون نگرفت هوا صاف و خیلی هم آفتابی بود اگه شب میرفتم و خورشید نبود آسمون...
-
از خدا خواسته
سهشنبه 26 تیرماه سال 1386 00:28
به من نگاه کن واسه یه لحظه نگات به صد تا آسمون میارزه من از خدامه که بکشم نازتو تا بشنوم یه لحظه آوازتو من از خدامه پیش تو بمونم جواب حرفاتو خودم بخونم من از خدامه بمونم دیوونت سر بذارم رو شهر امن شونت من از خدامه بمونی کنارم من که بجز تو کسی و ندارم من از خدامه که نباشه دوری فقط دلم میخواد بگی چجوری من از خدامه که یه...
-
طاقت
پنجشنبه 21 تیرماه سال 1386 13:13
من هنوز چیزی نگفتم که تو طاقتت تموم شد باقیشم بگم میبینی گریه هات کلی حروم شد من که آسمون نبودم اما عشق تو یه ماهه سرزنش نکن دلم رو بخدا اون یه بیگناهه باز که ابری شد نگاهت بغضتم واسم عزیزه اما اشکاتو نگه دار نذار اینجوری بریزه حال من خیلی عجیبه دوست دارم پیشم بشینی من نگاهت بکنم تا تو چشام عشقو ببینی تو چشام عشقو...
-
همیشه زود دیر می شه...
چهارشنبه 20 تیرماه سال 1386 11:01
زندگی مان را چون خانه ای برای کسی می سازیم و هنگامی که می توانیم او را سرانجام در آن جای دهیم...نمی آید... سپس برایمان می میرد...و خود زندانی جایی می شویم ... که تنها برای او بود...
-
....................
جمعه 15 تیرماه سال 1386 20:14
اشک هایم ... بهانه ی سر انگشتانت را می گیرد...
-
وقتی رفتم
سهشنبه 12 تیرماه سال 1386 01:26
هیچکی از رفتن من غصه نخورد هیچکی با موندن من شاد نشد وقتی رفتم کسی قلبش نگرفت بغض هیچ آدمی فریاد نشد وقتی رفتم کسی غصش نگرفت وقتی رفتم کسی بدرقم نکرد دل من میخواست تلافی بکنه پس چشه هیچ کسی عاشقم نکرد پس چشه هیچ کسی عاشقم نکرد وقتی رفتم نه که بارون نگرفت هوا صاف و خیلی هم آفتابی بود اگه شب میرفتم و خورشید نبود آسمون...
-
روحت شاد
سهشنبه 5 تیرماه سال 1386 12:38
شاید این مطلب براتون کمی خنده دار باشه ولی واقعی دیشب وقتی شنیدم مهستی عزیز از میان ما رفت برای شادی روحش نماز خوندم. دیشب خوابش رو دیدم دیدم با یک لباس زیبا و با لبی خندون ایستاده میدونم که فوت کرده و باز دارم با خودم میگم خدا بیامرزدتت روحش شاد
-
بانوی آواز ایران از میان ما رفت
سهشنبه 5 تیرماه سال 1386 00:05
مهستی عزیز بانوی آواز ایران از میان ما رفت مهستی رفت اما خاطرات زیادی را برای ما باقی گذاشت حال که دست او از این دنیا کوتاه شده کوچک ترین کاری که از دست ما برمی آید یکی از کارهای ذیل هست. 1- صلوات برای شادی روحش 2- فاتحه 3- دو رکعت نماز هر کدام را که دوست دارید انجام دهید.روحش شاد این پیغام را برای دوستانتان ارسال کنید
-
پاسخ معما
دوشنبه 4 تیرماه سال 1386 23:22
و اما پاسخ آقاى جک : آقاى جک گفت : من سویچ ماشینم را میدهم به آن دوست قدیمى ام تا پیر زن بیمار را به بیمارستان برساند، و خود من با آن دختر خانم زیبا در ایستگاه اتوبوس میمانم تا اتوبوس از راه برسد و ما را سوار کند. جواب بازدیدکنندگان به این سوال را در قسمت نظرات معما ببینید
-
وقتی من بچه بودم دنیا انقدر کوچیک نبود...
دوشنبه 4 تیرماه سال 1386 12:42
دعا کردم که بمانی...بیایی کنار پنجره... باران ببارد... و باز شعر مسافر خاموش خود را بشنوی... اما دریغ... که رفتن راز غریب این زندگی ست... رفتی... رفتی...پیش از آنکه باران ببارد...
-
همیشه آفتابی...
دوشنبه 4 تیرماه سال 1386 12:31
به آفتاب گفتم که ترا از آفتابی ترین شهر برایم بسراید... تا بیشتر بشناسمت... اکنون باور دارم.... که تو آفتابی و من شب طلوع نوارانی با تو بودن را به یاد دارم... و به عشق گفتم که پا عقب نکشد... و عاطفه و غرور را قسم دادم که سکوت کنند... و به صدای تر باران...که ترا پاک تر از آب برایم نگاه دارد... ای بهترین سر آغاز برای هر...
-
معما
شنبه 2 تیرماه سال 1386 13:18
آقاى جک، رفته بود استخدام بشود . صورتش را شش تیغه کرده بود و کراوات تازه اش را به گردنش بسته بود و لباس پلو خورى اش را پوشیده بود و حاضر شده بود تا به پرسش هاى مدیر شرکت جواب بدهد . آقاى مدیر شرکت، بجاى اینکه مثل نکیر و منکر از آقاى جک سین جیم بکند، یک ورقه کاغذ گذاشت جلوش و از او خواست تنها به یک سئوال پاسخ بدهد ....
-
دنیای عجیبیه...
سهشنبه 29 خردادماه سال 1386 18:46
سلاخی زار زار می گریست... به پرنده ی کوچکی دل بسته بود...
-
سفر
یکشنبه 27 خردادماه سال 1386 07:16
ما چون دو دریچه رو به روی هم آگاه ز هر بگو مگوی هم یک روز سلام و پرسش و خنده یک روز قرار روز آینده اکنون دل من غمیده و خسته است زیرا یکی از دریچه ها بسته است مهر فسون ، و ماه جادو کرد لعنت به سفر که هر چه کرد
-
تو میتونی!!!!
پنجشنبه 24 خردادماه سال 1386 11:11
وقتی جای خنده غم می شینه روی لبام تشنه ی نوازشم خسته از خستگیام وقتی که دستای من گرمی دستی می خواد وقتی یه لحظه خوشی به سراغم نمی یاد تو میتونی غمام خاک کنی گونه های خسیم و پاک کنی تو میتونی دلم و شاد کنی منو از درد و غم آزاد کنی تو همیشه عاشق تو همیشه عاشقی تویی که مسبب لذت دقایقی به تن مرده من تو میتونی جون بدی به...
-
من عاشق رنگ چشاتم...
یکشنبه 20 خردادماه سال 1386 20:11
مرا محبتی نیست... می گن از محبت خار ها گل می شود... من با تموم قلبم و روحم... خودم رو آنقدر به خارهای تو سایش می دهم ... تا تو بی خار شوی و من تکه تکه...
-
وفا...
جمعه 11 خردادماه سال 1386 20:34
در زمانیکه وفا... قصه برف به تابستان است... و صداقت گل نایابی ست... و در آیینه چشمان شقایق ها نیز... عابر ظالم و بی عاطفه غم جاریست... به چه کس باید گفت... به چه کس باید گفت... با تو خوشبخت ترین انسانم...
-
دنیا رو بد ساخته اند...
جمعه 11 خردادماه سال 1386 19:47
دنیا را بد ساخته اند ... کسی را که دوست داری ، تو را دوست نمی دارد ... کسی که تورا دوست دارد ، تو دوستش نمی داری ... اما کسی که تو دوستش داری و او هم تو را دوست دارد ... به رسم و آئین هرگز به هم نمی رسند ... و این رنج است ...
-
.......
پنجشنبه 10 خردادماه سال 1386 23:36
و معجزه عشق را همین بس... که بلندای ستبر غرور مردت... در گوشه ای کوچک از آغوشت... می شکند به های های...
-
پشت این پنجره ها
سهشنبه 8 خردادماه سال 1386 19:03
پشت این پنجره ها وقتی بارون می باره وقتی آهسته غروب . تو خونه پا می ذاره وقتی هر لحظه نسیم . توی باغچه ها میاد توی خاک گلدونا . بذر حسرت می کاره وقتی شبنم می شینه . رو غبار جاده ها وقتی هر خاطره ای تورو یادم میاره وقتی توی آینه . خودمو گم می کنم می دونم که لحظه هام . رنگ آبی نداره تازه احساس می کنم که چشام بارونیه پشت...
-
درد دلی بین خدا و بنده گنهکارش
شنبه 5 خردادماه سال 1386 00:39
- خدایا با من قهری ...!!! بنده ی من نماز شب بخوان که یازده رکعت است... - خدایا! خستـه ام، نمـیتوانم نیمه شب یازده رکعت بخوانم! - بنده ی من! قبل از خواب این سه رکعت را بخوان... - خدایا! سه رکعت زیاد است! - بنده ی من! قبل از خواب وضو بگیر و رو به آسمان کن و بگو - خدایا! من در رختخواب هستم و اگر بلند شوم، خواب از سرم...