-
دیروز ها کسی را دوست داشتیم...
یکشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1386 00:14
دیروز ها کسی را دوست داشتیم... این روز ها دلتنگیم... این روز ها تنهاییم...تنها... تمام عمر ما به همین سادگی گذشت...
-
باران بهاری و بازم یاد تو که دست از سر دل من بر نمی داره....
یکشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1386 00:11
نگاهم در غیابت پرسه می زد... لبم بر رد پایت بوسه می زد... به قدری زیر باران مانده بودم... که عکس یادگارت عطسه می زد...
-
نمی شه عشق و دید و عشق بازی نکرد
یکشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1386 00:07
من از احساس شک کردن به احساس تو بیزارم...
-
نوروز ۱۳۸۶- سال کوروش کبیر
سهشنبه 29 اسفندماه سال 1385 11:16
دوباره معجزه آب و آفتاب و زمین شکوه جادوی رنگین کمان فروردین شکوفه و چمن و نور و رنگ و عطر و سرود سپاس و بوسه و لبخند و شادباش و درود دوباره چهره نوروز و شادمانی عید دوباره عشق و امید دوباره چشم و دل ما و چهره های بهار از طرف ایرانیان سال 1386 سال کوروش کبیر نامیده شد. هر روزتان نوروز نوروزتان پیروز لحظه تحویل سال ،...
-
خوش به حال غنچه های نیمه باز
سهشنبه 29 اسفندماه سال 1385 01:08
بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک شاخههای شسته، باران خورده، پاک آسمان آبی و ابر سپید برگهای سبز بید عطر نرگس، رقص باد نغمه شوق پرستوهای شاد خلوت گرم کبوترهای مست نرم نرمک می رسد اینک بهار خوش به حال روزگار خوش به حال چشمه ها و دشتها خوش به حال دانهها و سبزهها خوش به حال غنچههای نیمهباز خوش به حال دختر میخک که می...
-
بهار اومد
شنبه 26 اسفندماه سال 1385 23:56
بهار بهار پرنده گفت یا گل گفت ؟ خواب بودیم و هیچکی صدایی نشنفت ! بهار بهار صدا همون صدا بود صدای شاخه های و ریشه ها بود بهار بهار چه اسم آشنایی صدات میاد اما خودت کجایی ؟ وابکنیم پنجره ها رو یا نه ؟ تازه کنیم خاطره ها رو یا نه ؟ بهار اومد لباس نو تنم کرد تازه تر از فصل شکفتنم کرد بهار اومد با یه بغل جوونه عید و آورد...
-
خط سوم...
شنبه 5 اسفندماه سال 1385 16:20
آن خطاط... سه گونه خط نوشتی... یکی اوخواندی ...لاغیر... یکی را ؛هم او خواندی؛ هم غیر... یکی نه او خواندی ؛ نه غیر او... آن خط سوم منم.... آن خط سوم منم...
-
تقدیم به آن هایی که هنوز هم تکه ای از آسمان در دستشان هست...
چهارشنبه 25 بهمنماه سال 1385 16:04
الهی آرزوهات تو گرمای زندگی برسندو کال نمونن... الهی دس بلند نکرده؛نقلای اجابت دعا بریزه رو سر تازه عروسای دشت خوشبختی... الهی دس به خار بزنی گل بشه...الهی شمعدونیای لب ایوون شادیت هیچ وقت تب نکنه... برگاشون بی هوا زرد نشه...الهی هر وقت خدایی نکرده بغض کردی آنی بارون بریزه و جای تو بغض آسمون بشکنه تا سبک بشی...الهی...
-
راز..............
دوشنبه 23 بهمنماه سال 1385 13:43
راز... چه با شتاب آمدی..در زدی.گفتم:برو...اما نرفتی و باز کوبه ی در را کوبیدی.گفتم:بس است برو...گفتم:اینجا سنگین است و شلوغ.جا برای تو نیست.اما نرفتی نشستی و گریه کردی.آنقدر که گونه های من خیس شد .بعد در را گشودم و گفتم:نگاه کن اینجا چه قدر شلوغ است؟و تو خوب دیدی که آن جا چه قدر فلسفه و هنر و منطق و کتاب و مجله و...
-
به نام اون مهربونی که منو دیوونه ی تو کرد تو رو دیوونه ی دیگری..
جمعه 13 بهمنماه سال 1385 10:41
یه تکه سلام دو فنجان مکث و چند نقطه چین به احترام نام قشنگت؛ای کاش مطمئن بودم نامه ام را یک جای امن نگه می داری تا راحت پس از سلام نامت را می نوشتم و نوشتن نامت برای قطره های اشکم عقده نمی شد.اما حیف می ترسم تو نامه ام را که پاره می کنی اسمت هم ...پس بگذار عقده ی من و حرمت تو هر دو حفظ شوند.این هم سرنوشتی ست...دورترین...
-
ما به او محتاج بودیم ...او به ما مشتاق بود...
سهشنبه 3 بهمنماه سال 1385 10:06
و هنوز ذره های شکسته را پیوند نزده بودم که دوباره... چه می شود گفت این هم سرنوشتی است... دستی که زخم می زند نا پیداست... اما زخم ... عریان تر از طلوع آیینه در روز است. شاید تن به تیغ دوست سپردن ...راهی ست به سوی تو ... دوستی دیگر... دستی دیگر... و زخمی دیگر...
-
تو که تنها نمی مونی ...من تنها رو دعا کن...
سهشنبه 3 بهمنماه سال 1385 10:06
هر کس روزنه ای ست به سوی خداوند...اگر اندوناک شود اگر به شدت اندوناک شود... وقتی طلوع کردی من آن بالا بودم.پشت شیشه.محو تو...آخ که گاهی پایین چه قدر بهتر از بالاست!تو نمی دانستی که من چه بازی غریبی را شروع کردم.تو آن پایین مثل یک حجم آبی می درخشیدی و من به هر چه رنگ آبی حسودی ام می شد.بعد هر دو سوار بر آن سفید شدیم که...
-
آشتی
یکشنبه 1 بهمنماه سال 1385 19:32
یادش بخیر روزایی که گل یاست بودم یادش بخیر قدیما هوش و حواست بودم حالا ازم رنجیدی گفتی از من بریدی دیگه تو قهری با من جوابم نمی دی بگو مگه دوسم نداشتی چرا رفتی تنهام گذاشتی دیگه بسه برگرد کنارم عزیزم آشتی آشتی تا یه قدم بذاری می یام به پیشواز تو می شم مثل گذشته دلبر طناز تو حیفه من وتو از هم برنجیم و جدا شیم مثل یه...
-
ویران...
چهارشنبه 27 دیماه سال 1385 16:20
می دانم به گرد باد می مانم... زندگیت را بر هم ریختم... اما گردباد اگر بماند ... ویران می کند...
-
پرنده...
چهارشنبه 27 دیماه سال 1385 16:18
من پندار کوچکترین کلمه ی زمین ام...آن قدر که بر زبانت نیامده..تمام می شوم...من انگار ترجمه ی غریب داستان یک پر پر زدنم...پرنده ای که پر باز کرد و اولین سلامش آفتاب بود و سوخت...
-
آنقدر برای تو بوده ام...که دیگر من برایم غریبه است...
چهارشنبه 27 دیماه سال 1385 16:15
آتش خشم پر از قهر تو می گفت برو... جذبه ی چشم پر از مهر تو می گفت...بایست
-
مثل پروانه ای در مشت... چه آسون می شه ما رو کشت...
جمعه 22 دیماه سال 1385 19:51
می دونم برات عجیبه این همه اصرار و خواهش این همه خواستن دستات بدون حتی نوازش می دونم که خنده داره واسه تو گریه ی دردم می گذری از منو می ری اما....باز من بر می گردم می دونم برات عجیبه من با این همه غرورم... پیش همه ی بدی هات ..چه جوری بازم صبورم؟ می دونم...واست سواله که چرا پیشت حقیرم؟ دور می شی منو نبینی ...باز سراغتو...
-
اهدای عضو
یکشنبه 17 دیماه سال 1385 10:46
نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد گلویم سوتکی باشد به دست طفلکی گستاخ و بازیگوش و او یکریز و پی در پی دم گرم خودش را در گلویم سخت بفشارد و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد بدین سان بشکند دایم سکوت مرگبارم را جهت اهدای عضو...
-
دل من
جمعه 15 دیماه سال 1385 13:14
دل من دست بردار دیگه بسه انتظار دیگه هی اسمش رو , تو به یاد من نیار اون دیگه نمی یاد عمرت و هدر نکن دل من دل من من و دربدر نکن دل من دیگه بسه آخه اون که میخوای تو دیگه نمی یاد باید بدونی که یه روزی دوباره اون اگه بیاد اون وقت می بینی که اون دیگه حتی تو رو نمی خواد دل من اینجوری آخه تنها می مونی دل من غم تو واسه من...
-
دلداری
شنبه 2 دیماه سال 1385 18:52
کفترنازنقره پر گریه نداره روزگار من اومدم تموم کنم قصه تلخ انتظار بزارکه زخم بال تو با مرهم آشنا کنم خدای غمخواری شم و به عهدمون وفاکنم غصه تو گم کن توغزل این شب ما جاری توست بدون تمام شعرمن برای دلداری توست غصه تو گم کن توغزل این شب ما جاری توست بدون تمام شعرمن برای دلداری توست مثل ستاره ماهیا چراغکای روی آب مثل ذهن...
-
دلم انگاری گرفته...
جمعه 1 دیماه سال 1385 16:08
دست خالی سرنوشت به سوی من دراز است ... دست خالی من به سوی او...
-
دوست داشتن
جمعه 1 دیماه سال 1385 16:05
بهت نمی گم دوست دارم قسم می خورم دوستت دارم.. بهت نمی گم هر چی بخوای بهت میدم چون همه چیزم تویی... نمی خوابم که خوابتو ببینم چون خیال تو خوشتر از خوابه... اگه یه روز چشات پر اشک شد و دنبال یه شونه گشتی تا روش گریه کنی ...قول نمی دم اشکاتو پاک کنم ولی منم پا به پات گریه می کنم... اگه دنبال مجسمه ی سکوت بودی تا سرش داد...
-
حکمت(از شعر های ناصر عبدالهی)
جمعه 1 دیماه سال 1385 00:14
همه نقاشی شدیم با دستای تو مهربون دوتا رو با هم کشیدی یکی رو بی همزبون به یکی نونوایی دادی به یکی یه لقمه نون به یکی صد تا نشونه یکی بی نام و نشون به یکی قصر طلایی به یکی گوشهء پارک یکی دوتا چتر داره یکی مونده زیر بارون بالای نقاشیتو دادی به هرکی پول داره ولی با این همه پول هیچکی محبت نداره پایین نقاشیتم دورسته پولی...
-
برو برو
چهارشنبه 29 آذرماه سال 1385 09:57
همه حرفات دروغ دروغ دروغ عشقمون رو به غروب غروب غروب هی میاری بهونه بهونه بهونه برو کارت تمومه تمومه تمومه نگو با من می مونی تو داری دروغ میگی خودتم خوب می دونی برو برو من دیگه نمی خوامت برو برو دیگه دوست ندارمت جلوی آیینه بشین خودت تنها ببین از توی گلدون عشق هر چی گل مونده بچین از پشیمونی بگو از دل آزاری بگو من دیگه...
-
سی دی رو بشکن
دوشنبه 27 آذرماه سال 1385 17:49
هیشکی نگفت یه دختر تنها تو این شهر شلوغ بین نگاه هرزه مردم سر تا پا دروغ چه حالی داش وقتی همه آرزوهاش مرده بودن وقتی که دستای پلید آبروش برده بودن هیشکی نفهمید چی کشید وقتی که مرگش رو می دید توی هجوم نعره ها هیشکی صداش رو نشنید. بدون دروغ نیست، داره صحت همه ماها شدیم یه مار چهارو سه خط ما این وارث درد ماایم باعث مرگ...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 آذرماه سال 1385 15:42
-
کاش می شد ...سرنوشت را از سر...نوشت
جمعه 26 آبانماه سال 1385 15:43
می دانم که حالا سالهاست هیچ نامه ای به مقصد نمی رسد حالا بعد از آن همه سال ...آن همه دوری...آن همه صبوری... من دیدم از همان سر صبح آسوده ...هی بوی نان تازه و نعنای نو رسیده می آید... پس بگو قرار بود تو بیایی و من نمی دانستم... ای دردت به جان بی قرار پر گریه ام... پس این همه ماه و سال ساکت من کجا بودی؟ حالا که آمدی......
-
گل من...
جمعه 26 آبانماه سال 1385 15:38
گفته بودم به تو در شعر نخست... که بهار من ومیگون منی... تو ز من مهر بریدی و نماند... نه بهاری ...نه گل یاسمنی...سیل هم آمد و میگون را برد... دیگر از غم..نسرایم سخنی... می برم سر به گریبان سکوت...
-
چشمهایش...
جمعه 26 آبانماه سال 1385 15:34
من ندانسته غزل می گفتم... او به من می خندید... من به چشمانش... او به دیوانگیم...
-
وقتی که...
جمعه 26 آبانماه سال 1385 15:31
وقتی که دیگر نبود من به بودنش نیازمند شدم ...وفتی که دیگر رفت...من به انتظار آمدنش نشستم... وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد من او را دوست داشتم ...وقتی که او تمام کرد من شروع کردم ... وقتی او تمام شد من آغاز شدم و چه سخت است تنها متولد شدن...مثل زندگی کردن است...مثل تنها مردن...