بهش بگو بهارم سبزی سبزه زارم
بهش بگو تنها شدم سکه ی بی بها شدم
بهش بگو دوسش دارم قلبم دستش می زارم
تو رو به خدا اگه دیدیش بهش بگو دوسش دارم
عزیزم عزیزم من هنوزم دوست دارم عزیزم عزیزم اسمت و فریاد می زنم
تو که این چشم پر از خون دیدی توکه این نگاه افسون دیدی
تو که این یار پریشون دیدی تو که این درد بی درمون دیدی
تو که میدونی دلم کرده هواش تو که میدونی چقدر میخوام لباش
کی میاد دوباره ونه دل براش قصه بخونه جای خالیش نمی زاره قلب من زنده بمونه
عزیزم عزیزم من هنوزم دوست دارم عزیزم عزیزم اسمت و فریاد می زنم
عشق من تموم آرزوی من چی میشه یک بار نگاه کن تو چشمام
آخه چشمام میتونن بهت بگن که من از تو جزء تو چیزی نمی خوام
خودت نیستی، خیالت پیش روم
دوباره دیدن تو آرزوم
جدا از عطر گرم اون نفسهات
برام زندگی کردن حروم
اگه روزی دلت با من نباشه
خدا میدونه که کارم تموم
یک خط نوشتم یه کتاب حرفِ توش
این جون ناقابلو می زارم روش
عشقی که گفتم نکنی فراموش
شعله این عشق , با تو نمیشه خاموش
توعزیزِ جونِ منی , یار مهربونِ منی
شیشه عمر منو یه وقت نخوای بشکنی
تاج سرِمایی شیرن ادایی
چه با وفائی هدیه ی خدائی!!!!
هر شب با لالایی آرزو خوابم می بره
اگه لالایی نگه خوابم نمیبره
شبهایی که نیست تا برام لالایی بگه
جای اینکه بخوابم گریه میکنم
میدونید چرا؟
چون یه دنیا دلتنگش میشم
چون صدای آرزو که به من امید زندگی میده
گرمی نفساش که به من گرمی زندگی میده
نورچشماش باعث میشه من زندگی رو قشنگ ببینم
صدای خندهاش باعث میشه همیشه شاد باشم ،غم دنیا رو فراموش کنم
وقتی لالایی میگه خوابهای رنگی زیبا میبینم
انقدر مهربون که به خاطر من بیدار میمونه تا من خوابم ببره
وجود آرزو یعنی زندگی عشق شادی امید و روشنایی
خدا کنه همه یه آرزو داشته باشن تا براشون لالایی بگه
در یک شب سرد زمستانی که برف تمام زشتی های این زندگی را زیر سپیدی خود پنهان کرده و دلم برای آرزوم تنگ شده بود نوشتم..
همه ی آرزوهای رنگیمو، میذارم تو صندوق چوبی کوچیکت و...نه!...درشو قفل نمیکنم،
می خوام بعضی وقتا دزدکی از لای درش بزنن بیرون و دور سرم چرخ بخورن!
وقتی نیستی خونمون بامن غریبی می کنه دل اگه میگه صبورم خود فریبی می کنه
وقتی نیستی گل هستی خشک و بی رنگ می شه
نمی دونی چقدر دلم برات تنگ می شه
وقتی نیستی
روز برام هفته میشه هفته برام سال میشه
نفسم به یاد تو یکی یکی آه میشه