گفته بودم به تو در شعر نخست...
که بهار من ومیگون منی...
تو ز من مهر بریدی و نماند...
نه بهاری ...نه گل یاسمنی...سیل هم آمد و میگون را برد...
دیگر از غم..نسرایم سخنی...
می برم سر به گریبان سکوت...
وقتی که دیگر نبود من به بودنش نیازمند شدم ...وفتی که دیگر رفت...من به انتظار آمدنش نشستم...
وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد من او را دوست داشتم ...وقتی که او تمام کرد من شروع کردم ...
وقتی او تمام شد من آغاز شدم و چه سخت است تنها متولد شدن...مثل زندگی کردن است...مثل تنها مردن...
بچه ها شوخی شوخی به گنجشک ها سنگ می زنند..و گنجشک ها جدی جدی می میرنند...
آدم ها شوخی شوخی زخم زبان می زنند و دل ها جدی جدی می شکنند...
تو شوخی شوخی لبخند می زنیو من جدی جدی عاشقت می شم...
اما همه ی این شوخی شوخی ها یک بازی است و این بی وفایی ها جدی جدی حقیقی اند...
تو شوخی شوخی خداحافظی می کنی و قلب من جدی جدی می میرد...
شوخی شوخی مرا تنها می زاری و آسمان جدی جدی ابری می شود و می بارد...
دوباره باران گرفت... باران معشوقه ی من است...باران یعنی قرار های خیس...
باران یعنی تو بر می گردی...شعر بر می گردد...چنان که آسمان باران را زمزمه می کند...
من چون آهویی به دشت می زنم...دنبال عطر تو...که با پاییز از این جا کوچیده....
من پندار کوچک ترین کلمه ی زمین ام ...آنقدر که بر زبانت نیامده..
تمام می شوم...
ترجمه ی غریب یک پرپر زدنم...
پرنده ای که پر باز کرد و اولین سلامش آفتاب بود ...
وسوخت......................
چشم تو ..تو آینه فریاد می زنه
صورتت رنگ غروب رفتنه
باز داری آینه رو ها می کنی
می بینی ؟چشم تو دنبال منه....