مرا محبتی نیست...
می گن از محبت خار ها گل می شود...
من با تموم قلبم و روحم...
خودم رو آنقدر به خارهای تو سایش می دهم ...
تا تو بی خار شوی و من تکه تکه...
در زمانیکه وفا...
قصه برف به تابستان است...
و صداقت گل نایابی ست...
و در آیینه چشمان شقایق ها نیز...
عابر ظالم و بی عاطفه غم جاریست...
به چه کس باید گفت...
به چه کس باید گفت...
با تو خوشبخت ترین انسانم...
دنیا را بد ساخته اند ... کسی را که دوست داری ،
تو را دوست نمی دارد ... کسی که تورا دوست دارد ، تو دوستش
نمی داری ...
اما کسی که تو دوستش داری و او هم تو را دوست دارد ...
به رسم و آئین هرگز به هم نمی رسند ... و این رنج است ...
دیروز ها کسی را دوست داشتیم...
این روز ها دلتنگیم...
این روز ها تنهاییم...تنها...
تمام عمر ما به همین سادگی گذشت...
نگاهم در غیابت پرسه می زد...
لبم بر رد پایت بوسه می زد...
به قدری زیر باران مانده بودم...
که عکس یادگارت عطسه می زد...