آشتی

یادش بخیر روزایی که گل یاست بودم
یادش بخیر قدیما هوش و حواست بودم

حالا ازم رنجیدی
گفتی از من بریدی
دیگه تو قهری با من
جوابم نمی دی

بگو مگه دوسم نداشتی
چرا رفتی تنهام گذاشتی
دیگه بسه برگرد کنارم
عزیزم آشتی آشتی

تا یه قدم بذاری
می یام به پیشواز تو
می شم مثل گذشته دلبر طناز تو

حیفه من وتو از هم برنجیم و جدا شیم
مثل یه عکس کهنه رنگ گذشته ها شیم

دو روز دنیا عزیزم ارزش نداره
فاصله بین من وتو سردی می یاره

خونه رو گلخونه می کنم برات
تا که باز عشق ببینم تو چشات

از راه بیا امشب
بیا به دیدارم
در انتظار تو
همیشه بیدارم
هنوز تویی دار و ندارم

بگو مگه دوسم نداشتی
چرا رفتی تنهام گذاشتی
دیگه بسه برگرد کنارم
عزیزم آشتی آشتی

اهدای عضو

نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد گلویم سوتکی باشد به دست طفلکی گستاخ و بازیگوش و او یکریز و پی در پی دم گرم خودش را در گلویم سخت بفشارد و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد بدین سان بشکند دایم سکوت مرگبارم را  

 

 

جهت اهدای عضو اینجا کلیک نمایید

 

این لینک را در سایتهای خود قرار دهید تا در این امر خدا پسندانه شرکت نماییم.

دل من

دل من دست بردار
دیگه بسه انتظار
دیگه هی اسمش رو , تو به یاد من نیار
اون دیگه نمی یاد عمرت و هدر نکن
دل من دل من من و دربدر نکن
دل من دیگه بسه آخه اون که میخوای تو دیگه نمی یاد
باید بدونی که یه روزی دوباره اون اگه بیاد
اون وقت می بینی که اون دیگه حتی تو رو نمی خواد
دل من اینجوری آخه تنها می مونی
دل من غم تو واسه من خیلی تلخه
میدونم تنهایی ، آخه تنهایی سخته
دل من اگه ما عشقو از سر نگیریم
یه روزی من و تو هر دو تنها می میریم
دل من اون دیگه نمی یاد
بهتره عاشق بشی
باز دوباره من و تو

دلداری

کفترنازنقره پر
گریه نداره روزگار
من اومدم تموم کنم
قصه تلخ انتظار
بزارکه زخم بال تو
با مرهم آشنا کنم
خدای غمخواری شم و
به عهدمون وفاکنم
غصه تو گم کن توغزل
این شب ما جاری توست
بدون تمام شعرمن
برای دلداری توست
غصه تو گم کن توغزل
این شب ما جاری توست
بدون تمام شعرمن
برای دلداری توست
مثل ستاره ماهیا
چراغکای روی آب
مثل ذهن پدربزرگ
میکده ی حرفای ناب
من پر رویا اومدم
بایه شاخه گل قشنگ
تا با تو هم رقص بهار
رهابشم تو خواب ناز
غصه تو گم کن توغزل
این شب ماجاری توست
بدون تمام شعرمن
برای دلداری توست
غصه تو گم کن توغزل
این شب ما جاری توست
بدون تمام شعرمن
برای دلداری توست

 

 

حکمت(از شعر های ناصر عبدالهی)

همه نقاشی شدیم
با دستای تو مهربون
دوتا رو با هم کشیدی
یکی رو بی همزبون
به یکی نونوایی دادی
به یکی یه لقمه نون
به یکی صد تا نشونه
یکی بی نام و نشون
به یکی قصر طلایی
به یکی گوشهء پارک
یکی دوتا چتر داره
یکی مونده زیر بارون

بالای نقاشیتو دادی به هرکی پول داره
ولی با این همه پول هیچکی محبت نداره
پایین نقاشیتم دورسته پولی ندارن
امّا چهرهء اونا عشقو به یادم میاره
ای خدا کاری بکن از آدمای نقاشیت
یکی هم پیدا بشه بذر محبت بکاره
ای خدا کاری بکن از آدمای نقاشیت
یکی هم پیدا بشه بذر محبت بکاره

همه نقاشی شدیم
با دستای تو مهربون
دوتا رو با هم کشیدی
یکی رو بی همزبون
به یکی نونوایی دادی
به یکی یه لقمه نون
به یکی صد تا نشونه
یکی بی نام و نشون
به یکی قصر طلایی
به یکی گوشهء پارک
یکی دوتا چتر داره
یکی مونده زیر بارون

بالای نقاشیتو دادی به هرکی پول داره
ولی با این همه پول هیچکی محبت نداره
پایین نقاشیتم دورسته پولی ندارن
امّا چهرهء اونا عشقو به یادم میاره
ای خدا کاری بکن از آدمای نقاشیت
یکی هم پیدا بشه بذر محبت بکاره
ای خدا کاری بکن از آدمای نقاشیت
یکی هم پیدا بشه بذر محبت بکاره

برو برو

همه حرفات دروغ دروغ دروغ

عشقمون رو به غروب غروب غروب

هی میاری بهونه بهونه بهونه

برو کارت تمومه تمومه تمومه

نگو با من می مونی تو داری دروغ میگی

خودتم خوب می دونی

برو برو من دیگه نمی خوامت

برو برو دیگه دوست ندارمت

جلوی آیینه بشین خودت  تنها ببین

از توی گلدون عشق هر چی گل مونده بچین

از پشیمونی بگو از دل آزاری بگو

من دیگه رفتنی ام هر چی دوست داری بگو

سی دی رو بشکن

هیشکی نگفت یه دختر تنها تو این شهر شلوغ

بین نگاه هرزه مردم سر تا پا دروغ

چه حالی داش وقتی همه آرزوهاش مرده بودن

وقتی که دستای پلید آبروش برده بودن

هیشکی نفهمید چی کشید وقتی که مرگش رو می دید

توی هجوم نعره ها هیشکی صداش رو نشنید.

 

 

بدون دروغ نیست، داره صحت  همه ماها شدیم یه مار چهارو سه خط

ما این وارث درد ماایم باعث مرگ غیرت ایرانی ها سائق سرد حرفا و بجثا رفت روی اعصاب شد کابوس بد

کم کم خواست به صدا در بیاره  ناقوس مرگ دختر ایرانی  ناموس تو ناموس من چرا کاری کردی خودش بره به پابوس مرگ چه طوری  دلمون اومد با آبروی یه دختر بازی  ما کنیم که زندگیش بشه مختل تو کنج اتاق

تکیه داده اون تنها، خدا اشک و به اون هدیه داده بود شبها  ولی حالا شب و روز چشما تشنه ی اشک  طوری که  دیگه تموم شده بود چشمه اشک.

می گفت به خدا ای خدای من فقط یه خواهش به من بگو همه این ها یه خواب ولی خواب نیست دخترک بیدار بود دخترک بازیچه ی جماعت  بیکار بود. بیمار شد از تهمت های کثیف و نابجا، ای خدا بده دختر و از دسیسه ها نجات

پس کجا رفته غیرت من و این شهر شلوغ  تموم شهر پر شده از مردم سر تا پا دروغ

بیمار شد از تهمت های کثیف و نابجا ای خدا بده دختر و از دسیسه ها نجات تا به حال همچین بلایی سرت نیومده که اگه بیاد میگی بلا از این بدتر اومده؟!

ولی کدوم ما جامون رو گذاشتیم جاش که ببینیم چی می کشه ما هم بسوزیم پاش کاش ،یاس، میمرد همچین روزی نبود که غیرت بمیره به دست یه خنجر عمود خنجر به دست یک بود ما هم همکارشیم که توی جهنم ما هم بااون  هم بالشیم

خطاب به اون پسر چقدر میتونی کثیف باشی کاری که تو کردی بدتر بود از اسید پاشی

تو که خود رو حاضری بکشی باسه حسین

تو که محرم ها سیاه می پوشی باسه حسین

باسه این گفتم که دین نیست باشی آزاد مرد

نه باسه یه سی دی کثیف کنی بازار و گرم

اون دختر زحمت ها کشید تا به شهرتی رسید

باسه لذت بردن از اسمش یه مهلتی بدی

گفتی صحبتی جدید نوبت همین با سرعتی عجیب چه تهمتی زدی

پس کجا رفته غیرت من و این شهر شلوغ  تموم شهر پر شده از مردم سر تا پا دروغ

الکی تبصره نزن خودت رو تبرئه کنی تو عقل داشتی خودت رهبر خودی

ولی دونسته خودت  رفتی عقب گناه پس بشین تو منتظر غضب خدا

ولی نه ماهی رو هر وقت که  از آب بگیری تازست و بدون که راه برای برگشت باز هست

باید راه بست، به تبلیغ بیشتر و سعی کردن برای تبدیل خویشتن به انسان واقعی با همه صفات با انصاف و واقع بین حاضر واسه ی دفاع

میگم به اونایی که واسه باقی حرف تشنن شک نکن تو همین حالا سی دی رو بشکن