پنجره

وقتی که تنگ غروب بارون به شیشه میزنه
همه غصه ‎های دنیا توی سینه منه
توی قطره‎های بارون می‎شکنه بغض صدام
دیگه غیر از یه دونه پنجره هیچی نمی‎خوام
پشت این پنجره می‎شینم و آواز می‎خونم
منتظر واسه رسیدنت تو بارون می‎مونم
زیر بارون انتظارت رنگ تازه‎ای داره
منم عاشقترم انگار وقتی بارون می‎باره
بعضی وقتها که می‎یای سر روی شونم میزاری
تموم غصه‎هارو از دل من برمی‎داری
اما این فقط یه خوابه خواب پشت پنجره
وقت بیداری بازم (غم میشینه تو حنجره)2*
وقتی که تنگ غروب بارون به شیشه میزنه
همه غصه‎های دنیا توی سینه منه
توی قطره‎های بارون می‎شکنه بغض صدام
دیگه غیر از یه دونه پنجره هیچی نمی‎خوام
بعضی وقتها که می‎یای سر روی شونم میزاری
تموم غصه‎هارو از دل من برمی‎داری
اما این فقط یه خوابه خواب پشت پنجره
وقت بیداری بازم (غم میشینه تو حنجره)2*

نظرات 12 + ارسال نظر
[ بدون نام ] شنبه 23 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 04:40 ب.ظ http://shekoohi.blogsky.com

سلام
وبلاگ زیبایی داری
به ما هم سر بزن
با تشکر
مدیریت وبلاگ کامپیوتر

فرید شنبه 23 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 07:25 ب.ظ http://pashew.mihanblog.com

سلام .. باز زیبا بود
سر بلند باشید

[ بدون نام ] یکشنبه 24 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 04:27 ق.ظ http://ravayateman.blogsky.com

وبلاگ زیبایی داری
به منم سر بزن

سفرکرده یکشنبه 24 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 06:58 ق.ظ http://www.safarkarde.blogsky.com

شعر پر مغزی داره ... صدای سیاوش هم که بیاد روش زیباتر میشه ...
دم شما گرم

مریم یکشنبه 24 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 11:46 ق.ظ http://www.nice-girl614.blogsky.com

سلام. وبلاگ زیبایی داری به ما هم سر بزن.

اطهر یکشنبه 24 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 02:19 ب.ظ http://brightfire.blogsky.com

باید بگذاری و بگذری
تو را عابری خواهم پنداشت
که با عبورش از سرزمین جنگ زده ام
برای مدتی هر چند کوتاه
آبادی را به من بازگرداند

سلام . اگه تبادل لینک میکنی کینک برام بفرست....

مصطفی یکشنبه 24 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 03:00 ب.ظ http://mosibuilding.blogsky.com

سلام
خیلی قشنگه
واقعا خسته نباشی
به امید دیدار

علی دوشنبه 25 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 02:49 ق.ظ http://jahromboy.blogsky.com

بابا ای ول به منم سر بزن خوشحال میشم اینو جدی میگم حال کردم

امیر دوشنبه 25 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 03:48 ق.ظ http://khate-kaj.blogsky.com

قشنگ بود...

father دوشنبه 25 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 08:33 ق.ظ http://datterenmin.blogspot.com

فرض کن، قد یه دنیا حرف تو دلته. فرض کن، خسته‌ای. فرض کن، یه کوه روی دلته، یه سنگ توی گلوت.

حالا فرض کن، دوستی، دردآشنایی، دیرآشنایی، میاد می‌شینه کنارت. نگاهت می‌کنه، می‌خنده، می‌فهمه خسته‌ای. ازت می‌پرسه، نگران نگاهت می‌کنه...

فرض کن، هزار بار دهن باز می‌کنی که براش بگی. فرض کن، زیر نگاه شکیبای منتظرش، بارها تصمیم می‌گیری که حرف بزنی و ... نمی‌زنی.

اون دوست، اون آشنا، خداحافظی می‌کنه و می‌ره. و تو رو با لبخند دروغینت به جا می‌ذاره. باور کرده و نکرده...

و تو توی دلت، چه حسرتی، چه دریغی هست، که چرا نگفتی...

و چه تردیدی، که چه گفتنی، چه شنیدنی...

وقتی حرفها رو به دوست هم نگی...نتونی که بگی...

هی... فرض کن... فرض کن که قد یه دنیا حرف تو دلت باشه، خسته باشی، یه کوه روی دلت باشه و... یه سنگ، یه سنگ سخت و سخت و سخت... توی گلوت...

پ.ن: خیلی دمده‌س که بگم آخ جون پاییز؟ آره؟... هست که هست! سلام به برگریز هزاررنگ...

:)

کتایون سه‌شنبه 26 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 01:19 ب.ظ http://mehranmodiri.persianblog.com

شنیدنش دل آدمو پر از غم می کنه.اما قشنگ بود.مرسی.راستی به وبلاگ من هم سر بزنید و در صورتی که مایل به تبادل لینک هستید در قسمت پیامها ذکر بفرمایید.ممنونم

م پنج‌شنبه 28 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 07:13 ق.ظ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد