یه نیمکت تنها یه شعله ی خاموش
یه لحظه یک رویا منو تو در آغوش
یه یادگار از عشق رو تنه درخت پیر
یه قصه ی کوتاه ای وای از این تقدیر
بگو منو کم داری بگو کمی غم داری بگو
بگو تو هم بی قراری یه لحظه آروم نداری
مثه یه ابر بهاری بگو که هر شب می باری
بگو دلت برام تنگ شده همون دلی که می گن از سنگ شده
بگو دیگه طاقت نداری اشک توی چشمام میاری
بگو منو کم داری بگو کمی غم داری بگو
بگو که نامه هامو خوندی بگو برام دل سوزوندی
هق هقه گریمو شنیدی بگو که اشکامو دیدی
بگو دلت برام تنگ شده همون دلی که میگن از سنگ شده
بگو دیگه طاقت نداری اشک توی چشمام بیاری
بگو منو کم داری بگو کمی غم داری بگو