شعر از باجناقم

ماهی کوچکم مرد ماهی کوچکم اینک مرد تنگ تنهایی او اینک از عشق تهی است... خالی از هر سخنیست. خالی از هر دم و هر بازدمیست ، به کجا باید رفت ؟ به چه کس باید گفت ؟ ماهی کوچک مرد ، چه سبک در پی این روز سیاه ، می دود خاطر من ، یاد آن روز بزرگ، یاد آن روز که در پرسه ی آن آب زلال ماهی کوچک من می خندید ... به کجا باید رفت ؟ به چه کس باید گفت؟ ماهی کوچک مرد ... من در این باغچه تنهایی خود ، جسم او خاک کنم ، یاد او را چه کنم ! می شود گفت که یک روز دگر شیشه ای دیگر داشت ،... خاطری دیگر داشت ، ماهی دیگر داشت ... به خدا این ظلم است یاد او با من بود